دیدی چگونه چشم زمین و زمان گریست ؟
بر خانمان خرابی ما آسمان گریست

دیدی هلال ماه دی از بغض ابرها
برگورهای گمشده بی‌نشان گریست

در این پتوی کهنه کوچک چه می‌برید؟
حیف است بر جنازه این نوجوان گریست

ابر بهار می‌شوم و شرم می‌کنم
بر غصه‌ای چنین که نباید چنان گریست

باران گرفته گریه مکن این بهار را
بر بال باد صبح ببند اسم یار را

  آوار شد هر آنچه فرود و فراز بود
اندوه این مصیبت عجب جانگداز بود

بیرون کشیده‌اند زنی را سحر ز خاک
تسبیح داشت زیر سرش جانماز بود

آه این گُلی که له شده عطری عجیب داشت
وای این عروسکی که شکسته چه ناز بود

بر سرزنان نشسته بر آوار مادری
از زیر خاک دست نحیفی دراز بود

با یاد رفتگان دل خود شاد می‌کنیم
بم را به عشق و خاطره آباد می‌کنیم

 گیرم بهار همنفس باغ من نشد
جز رنج و غصه قسمت این مرد و زن نشد

گیرم که خاک کهنه شهر عزیز ما
حتی برای یوسف خود پیرهن نشد

در مجلس عزای عزیزانمان اگر
جز ذکر قوم لوط کسی در سخن نشد

حتی برای مجلس ختم پدر شبی
آن خانه‌ای که ساخته بیت الحزن نشد

گوری جدا اگر جسد خواهرم نداشت
یا جسم پاک مادر پیرم کفن نشد

باور کنید این همه توفان گذشت و باز
نخل امید مردم بم ریشه کن نشد

 مطرب کجاست تا گره از عقده وا کنم
این درد را به گوشه چشمش دوا کنم

سر می‌کنم به خلوت میخانه روز و شب
آنجا خدا خدا نکنم پس کجا کنم

ای یادگار کهنه اجداد پاک من
باید تو را از این همه غربت رها کنم

تو ریشه در صلابت تاریخ بسته‌ای
در قلب خود چگونه تو را جابجا کنم

در اوج عجز خوار گدا پیشه نیستیم
ما مردمان بی‌رگ و بی‌ریشه نیستیم

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->
یک شنبه 5 دی 1391برچسب:, 5:20 AM |- elena -|


ϰ-†нêmê§