ابراهیم


باز لبهای من به خنده نشست روی تنهاييم پرنده نشست

باز توفان گرفت ابراهيم بت من جان گرفت ابراهيم

بت من رنگ و بو نمی خواهد شبنم است و وضو نمی خواهد

هر چه در می زنم، نمی شکند بت من با تبر نمی شکند

تو بتت از گل است ابراهيم کار من مشکل است ابراهيم

تو بهارت به اين قشنگی نيست بت من چون بت تو سنگی نيست

گل به گيسو نمی زند بت تو چشم و ابرو نمی زند بت تو

تو صدای مرا نمی فهمی حرف های مرا نمی فهمی

امتحان کن جمال او ديدن تا تو باشی و بت پرستيدن

تو دلت خون نبوده در هوسی چشمهايت نمانده پيش کسی

تو نشستی کنار دلهره ات؟ شده انديشه ی کسی خوره ات؟

شده از عمق سينه آه کنی؟ مثل ديوانه ها نگاه کنی؟

خيمه ی سروری نزن اينجا! لاف پيغمبری نزن اينجا!

آب خواهد شد آهن تبرت خون می آيد ز عشوه در جگرت

از غمش سر به چاه خواهی برد به خدايت پناه خواهی برد

ماه در چاه تنگ پيرهنش می خزد يوسفانه بر بدنش

آبی چشم آسمانی او باغ لبهای ارغوانی او

شب زيبای گيسوان خمش مژه های بلند روی همش

قطره ی ژاله بر رخ لاله آه از اين ماه چارده ساله!

باز لبهای من به خنده نشست روی تنهاييم پرنده نشست

باز توفان گرفت ابراهيم بت من جان گرفت ابراهيم

او در انديشه زمان جاريست روی لبهای ديگران جاريست

من زبان ريز آن پری رويم هر چه دلخواه اوست می گويم

چه کنم رو به اين حرم نکنم سجده بر پای اين صنم نکنم

من چه با اين دل فگار کنم تو که پيغمبری بگو، چکار کنم؟ 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






†ɢα'§ : <-TagName->
دو شنبه 19 دی 1390برچسب:, 10:51 PM |- elena -|


ϰ-†нêmê§